۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

سر آغاز خیزش ما

دوستان عزیز،
سلام.

مدتی است که صحبت از جنبشها و حرکتهای مردم نهاد به میان آمده است. حرکتهایی که ساخته و پرداخته مردمند، بوسیله مردمانی از جنس خودمان اداره میشوند و در نهایت برای آسودگی خود ما طراحی شده اند. این حرکتها و گروهها و سازمانها از یک جرقه مغزی نشات گرفته اند. جرقه هایی که هر روز در ذهن همه ما ایجاد میشوند. گاهی خاموش میشوند و گاهی منتج به نتایج عظیمه میشوند.

خوشحالم که جرقه ای نیز در مغز من زده شده است. جرقه ای که اگر همراهی شما دوستان را داشته باشم، شعله فروزان آن از فواصل بسیار دور دیده خواهد شد. شعله ای که جذاب هر پروانه صفت خواهد بود. و پروانه وار خواهد امد و به ما خواهد پیوست. و من روزی را میبینم که من تنها یک عضو کوچک از خیزشی خواهم بود، که خود مبدع آن بوده ام. و تنها افتخار من در آن زمان حد اکثر همان جرقه کوچک خواهد بود. و افتخار ما شعله جهان افروز مان.

نام از خیزش بردم. اما چرا خیزش؟ چرا از نام حرکت یا جنبش یا امثالهم استفاده نکردم؟ جنبش حرکتی کند و ساکن در محل است.  به ندرت جابجا میشود. تنها در همان حیطه خودش کار میکند. اما خیزش، خیز برداشتن است. پریدن و رسیدن است. جاریست. متحرک است. تحرکی سریع و عاشقانه است. این تحرک عاشقانه و سریع شور مضاعف میدهد. و من را و ما را بر ایده اولیه خیزش استوار میکند.

سه پاراگراف نوشتم و هنوز صحبتی از ایده اولیه خیزش و خود آن به میان نیاورده ام.  چندی پیش در مخیله ام غوطه ور بودم. اینکه در کسوت یک نویسنده برخط (آنلاین)، یا به عبارت صادقانه تر در مورد خودم، وبلاگنویس، چگونه میتوانم در خدمت اطرافیانم باشم. چگونه میشود کاری کرد که همه از من نافع باشند. یک عضو، با ارفاق، خنثی از جامعه بشری نباشم؟ تا اینکه به ذهنم رسید ایده خون دادن و اهدای خون را به عنوان یک خیزش با شما در میان بگذارم.

خون همیشه مثمر ثمر بوده و هست. زمانی لازم بود از رگهایمان فواره بزند و بر خاک تفتیده میهن در خطر بپاشد و این آب و خاک را گلگون کند تا نوید آزادیش از اسارت باشد. آخرین نمونه آن در دوران نوزادی من تمام شد. جنگ ایران و عراق. و چه دلیرمردانه سینه سپر کردند و خاک تشنه را به خون، مایه هستی شان، سیراب کردند. که امروز من با افتخار بگویم من یک ایرانیم. من زاده ایرانی هستم، که در آن ترک و کرد و لر و بلوچ و عرب و ترکمن و فارس و همه و همه به هم عشق میورزند و جانشان را در طبق اخلاص گذاشته اند تا هر زمان لازم شود جانفشانی هم در حق میهن و هم میهن کنند.

اما امروز خون نباید به زمین بریزد. شاید بهتر باشد این یاقوت کبود در بدن انسان دیگری جلوه گر حیات شود. انسانی که زندگیش را مدیون عشق خدا به نفس خود اوست. شاید من با خون خودم بتوانم عاشقانه، عشق پروردگارم را حفظ کنم. با اینکار وجدانم را راضی میکنم که جوابی برای:
آمدنم بهر چه بود
دارم. من آمده ام که عشق بورزم و عاشقانه به معشوقان پروردگار عشق بورزم و به خود او عاشق شوم.

هر کس با من است دست من برای گرفتن دست دوستی دراز است. دستاتان را به من بدهید. تا دستهایمان جمع شود. و بینهایت شود. و بینهایت شویم. وحدت در کثرت را معنا کنیم.

نظراتتان را در ذیل همین مطلب قرار دهید. خوشحال خواهم شد اگر بدانم.

خوش و خرم باشید.
خدانگهدار

معین محمدی دهج